می خواستم ازشون امتحان بگیرم، ولی از اونجایی که اصلا از امتحان کاغذی خوشم، نمیاد قصد داشتم شفاهی اقدام کنم. با امتحان شفاهی می تونستم بهتر بفهمم چقدر اعتماد به نفس دارند. در چه وضعیتی هستند و... اما امتحان کاغذی فقط کارم را راحت میکرد.
وارد کلاس که شدم مثل همیشه هیچکی توی کلاس نبود، کیفم را گذاشتم و کتم را بیرون آوردم. بچه ها دونه دونه وارد کلاس شدند و درس شروع شد. بعد از سلام و احوال پرسی یک دفعه ایی بهشون گفتم می خواهم امتحان بگیرم، همه با تعجب به هم نگاه می کردند. اما یکی هم اعتراض نکرد.اینم شد سوژه بعدیم، بهشون گفتم نمره همین امتحان رو هم برای پایانی رد می کنم و اگر نمره قابل قبولی نگیرید ... (از شرح ادامه به علت مسائل خشونت بار معزوریم)
پچ پچ ها شروع شد. یک نفر بلند شد و گفت، چرا قبلا نگفتید، گفتم نمی خواهی امتحان بدی؟ گفت آخه درس نخوندم، گفتم منم می دونم،نشست.
یکی دیگه بلند شد و گفت من امتحان نمی دهم، گفتم چرا، گفت باید قبلش خبر میدادید. گفتم باشه، چون شهامت داشتی و اعتراض کردی به ظلمی که داشتم در حقتون می کردم، به تو یک مثبت می دهم و درس ما شروع شد. درس شهامت.
بچه ها که متعجبانه به هم نگاه می کردند و خوشحال بودند چون حسابی درس را یادگرفته بودند. تا آخر ساعت تا آنجایی که می شد راجع به همین قضیه صحبت کردیم. هر طور فکر می کنم شاید ههیچ جور دیگر نمی توانستم شهامت را به خوبی به آنها تفهیم کنم.الان که دارم این خاطره را می نویسم یاد آن جاهل اعرابی و پیامبر افتادم، شاید شنیده باشید:
آورده اند که روزی پیامبر (ص) در مسجد نشسته بودند و یک جاهل عبرب وارد مسجد شد و بلند داد زد ( بلند و قدری توهین آمیز) محمد کیه؟!
از این رفتار نتیجه می گیریم پیامبر مثل همه اعراب لباس می پوشیدند و تفاوتی نداشتند که قابل تشخیص باشند (قابل توجه برخی از مسئولین که عاشق دیده شدن هستند)
سپس که پیامبر را یافت در فاصله یک وجبی از صورت مبارک پیامبر نشست و با داد گفت: این اسلامی که آرودی چی چیه!؟ ( جوری داد زد که آب دهانشان روی صورت پیامبر ریخت) پیامبر (ص) قربونشان بروم برای این که جوان ناراحت نشود آب دهان را پاک نکرد و آیه از قرآن را خواند :
و فرمودند یک جوان جاهل آمد و فقیه برگشت.(جوان اسلام آورد) . مقصود از همه این صحبت ها این بود که باید به زبان هر کس با خودش صحبت کرد. با مهندسا با زبان خودشون، با دکترا همینطور با بچه ها همینطور با روحانیون همینطور....فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ ؛ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ . الزلزلة آیه : 7و8
نه این که مایک زبان مخصوص مهندسا داشته باشیم نه! بلکه یعنی باید جوری صحبت کنیم که اونها بفهمند...
زنگ خورد، و همه از کلاس خارج شدند و مثل همیشه تعدادی دور من حلقه زدند که با هم صحبت کنیم، ذهن کنجکاو نوجوانانه آنها پر بود از پرسش های مختلف و رنگارنگ و چه لذت بخش بود پاسخ دادند به اون پرسش ها بدون مقدمه و اغراق ترس و...
یادمه وقتی نوجوان بودم، ذهن خودم هم پر بود از همین قسم سوالات، چرا نماز بخونیم، چرا میگیم مرگ بر اسرائیل، چرا با آمریکا بدیم، چرا رهبر تغییر نمی کنه چرا چرا چرا چرا ... همین چرا ها باعث شد کتابی بنویسم به نام چرا های بی جواب!
و روحیه جستجو گر من رفت پاسخ همه سوالات را گرفت... الحمدلله
مشغول همین صحبت ها بودم که زنگ کلاس جو صمیمی من و دانش آموز ها را پاره کرد. بچه ها وارد کلاس شدن و بهشون گفتم، خوب بود که زنگ قبل یادگرفتید شهامت داشته باشید و مطمئنم الان همه شما شهامت لازم را دارید. اما قصد دارم از تک تک شما یک سوال بپرسم و نسبت به حضوری که در کلاس داشتید به شما یک نمره بدهم.
توی این سه هفته کلاس چه چیز هایی یاد گرفتید؟ بیایی و هرچه یادگرفتید را توضح بدید و نمره بگیرید.
و استقبال پر شور بچه و توضیحاتشون باعث شد بفهمم بچه ها در چه چیز هایی ضعیف و قوی هستند و کمک کنم که همه آنها نسبت به استعدادی که دارند، مطالب مورد نیاز خودشون را یا بهتره بگم مطالبی که بهتر متوجه می شوند را عالی یاد بگیرند. همینطور فهمیدم روش تدریسم بد نبوده و همه اونها راضی هستند و نکات کلیدی را متوجه شده اند...
توی قسمت بعدی براتون می گم که چطور ناگهان معلم شدم...
ramin soheil
۸ ارديبهشت ۹۷، ۱۹:۳۱مطلب خوبی بود
موفق باشین
علی ام
۱۲ آذر ۹۶، ۰۱:۱۲علی ام
۱۰ آذر ۹۶، ۱۵:۰۱سلام.
نیرو گرفته از، روز نوشته های حسین اصلانی با عشق و اقتدار . . . ))
حسین اصلانی
۱۱ آذر ۹۶، ۰۹:۵۰سلام عزیزم
شما به بنده لطف دارید
این روزا گرفتاریام یکم زیاده ولی چشم سعی می کنم بیشتر بنویسم...
برای شما و همه عزیزانی که قصد دارند نوشتن را شروع کنند سه تا پیشنهاد دارم : (هرچند خود بنده هم خیلی وقت نیست به صورت جدی نوشتن را شروع کرده ام)
1- برای این که قوه تخیل شما تقویت بشه و بتونید بهتر بنویسید بهترین کار اینه که کتاب زیاد بخونید اللخصوص دفترچه خاطرات مردم را (خخخخ) خود من از خواندن خاطرات شخصیت های مختلف شروع کردم چون با نوع نگارش خاطره و پردازش جزئیات به خوبی آشناتون می کنه. یه سری کتاب هم هست مثل "آموزش نگارش علمی" که توی نحوه نگارش می تونه کمک کنه! (زندگی نامه ها - دفترچه خاطرات - داستان های کوتاه و...) (حیفا - تب مژگان - حجره پریا - کف خیابون - خاطرات آیت الله هاشمی - خاطرات دکتر شریعتی - و...)
2- تمرین کنید! وبلاگ نویسی فرصت بسیار خوبیه برای تمرین نوشتن و نظر گرفتن شما یک وبلاگ راه اندازی کنید و سعی کنید بنویسید به مرور نوع نگارش شما ایدآل مخاطب میشه فقط کافیه خودتون باشید و سعی کنید که هرچی توی ذهنتون میاد را بنویسید. سعی کنید از اتفاقاتی که در یک روز براتوت افتاده یک یا دو پاراگراف به صورت طنز بنویسید. و هر روز این کاری انجام بدید. یا توی خاطراتتون بگردید خاطره های خوبتون را پیدا کنید و با آب و تاب مکتوب کنید. البته گاهی اوقات باید از چاشنی هایی هم برای خوشمزه تر شدن خاطرات استفاده کنید...
3-خودتون را جای مخاطب بزارید. و نوشته های خودتون را نقد کنید. یعنی اگر نوشتید بلافاصله منتشر نکنید. بعد از این که نوشته نمام شد. چند روز بعد یه سری بهش بزنید می میبینید که کلی مسئله و خطا ازش پیدا میشه که خیلی راحت قابل حله!
نویسنده خوب باید خواننده خوبی باشه!
براتون ارزوی موفقیت می کنم
gity -brn
۲ آذر ۹۶، ۱۱:۳۵خیلی جالب بود
بهار بانو
۲۹ آبان ۹۶، ۱۰:۱۶واو خوشمان امد چه استاد خوبی
حسین اصلانی
۲۹ آبان ۹۶، ۱۹:۲۹نظر لطفتونه!!!
سیّد محمّد جعاوله
۲۱ آبان ۹۶، ۱۵:۱۱احسنت
آشنای غریب
۱۹ آبان ۹۶، ۱۵:۵۶الهی شاگردبودم و تو معلمم باشی
خیلی عالی
پری افسا
۱۷ آبان ۹۶، ۲۱:۲۸چه خوب بود ممنون از ب اشتراک گذاری تجربیاتتون
محسن رحمانی
۱۷ آبان ۹۶، ۱۸:۳۲موفق باشید .