ماجرای من و شاگردام و روز امتحان!!!
با خودم گفته بودم که کلا این دوره آموزشی را متفاوت برگذار می کنم، دلم می خواست بچه ها ( اونم بچه هایی که قدری از امکانات محروم بودند) بیشتر با اطرافشون آشنا بشند و بدونند همیشه دنیا به کامشون نیست، ولی موفقیت هم خیلی دور از دسترس نیست.
می خواستم ازشون امتحان بگیرم، ولی از اونجایی که اصلا از امتحان کاغذی خوشم، نمیاد قصد داشتم شفاهی اقدام کنم. با امتحان شفاهی می تونستم بهتر بفهمم چقدر اعتماد به نفس دارند. در چه وضعیتی هستند و... اما امتحان کاغذی فقط کارم را راحت میکرد.
وارد کلاس که شدم مثل همیشه هیچکی توی کلاس نبود، کیفم را گذاشتم و کتم را بیرون آوردم. بچه ها دونه دونه وارد کلاس شدند و درس شروع شد. بعد از سلام و احوال پرسی یک دفعه ایی بهشون گفتم می خواهم امتحان بگیرم، همه با تعجب به هم نگاه می کردند. اما یکی هم اعتراض نکرد.اینم شد سوژه بعدیم، بهشون گفتم نمره همین امتحان رو هم برای پایانی رد می کنم و اگر نمره قابل قبولی نگیرید ... (از شرح ادامه به علت مسائل خشونت بار معزوریم)